دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 252949

تاریخ انتشار : مرداد 1398

اعتراف میکنم یبار از امتحان برگشتم خونه
دیدم البالو های تو حیاط دارن چشمک میزنن بهم
منم نامردی نکردمو رفتم نصف البالو های درختو خوردم
بعدش دیدم خیلی خابم میاد
خلاصه یه ده ساعت خوابیدم و وقتی بیدار شدم اول شب بود
دیدم همچین حالم خوش نیس و بدنم باد کرده کلا
گفتم حتما خییلی خابیدم بخاطر اونه
برم دوچرخه سواری بلکه درست بشم
خلاصه رفتم دوچرخه سواری و بعدش با رفقا شبگردی و اینا
اما من حالم لحظه ب لحظه بد تر میشد
فرداش حالت تهوع داشتم و کلا داشتم میمردم
که مشخص شد پدر گرامی به البالو ها سَم زده بوده
خودشم باید 1 سی سی در لیتر میزده که متاسفانه 15 سی سی در لیتر زده بوده
دکتر گفت اصولا باید بیشتر از یکساعت بعد از خوردن البالو ها زنده نمی بودم
اما 2 روز دووم اوردم

جان سخت 28 :-/