تاریخ انتشار : خرداد 1398
─═हईsadeghईह═─
تو فرودگاه بودم
دیدم یه پسر بچه معصوم داره واکس
میفروشه دلم سوخت گفتم برم ازش بخرم...
رفتم پیشش گفتم اینا چنده عمو؟
گفت ۷۰۰هزار تومن
گفتم مگه این واکسارو از چی ساختی؟
یه لبخند ملیحی زد و گفت:برو بابا ریدم
تو قیافت اینا خاویاره واکس نیس مشنگ :|