دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 251672

تاریخ انتشار : خرداد 1398

این داستان کاملا واقعی :D
با رفیقام تو ماشین نشسته بودیم و اون راننده بود، یه خانومی رو با بچش سوار کردیم که تا یک مسیری برسونیمش. این رفیق ما هم که عقب نشسته بود حال ندار بود. بچه این خانومه هی اذیت میکرد، هی پاشو میزد به رفیق ما و.. مامانش بهش گفت: بشین سرجات انقد عمو رو اذیت نکن به بابا میگم اذیتم کردی ها!
بچه هم با یه حالت بغضی برگشت به مامانش گفت: منم به بابا میگم امروز تو شپزخونه گوزیدی
ما که ترکیده بودیم