دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 251657

تاریخ انتشار : خرداد 1398

♣♠♥♦み¤ⓢs£ɨŋ♦♥♠♣
یه بار یه توپ ژله داشتم
میزدم زمین ۷/۸جا رو میخورد
آقا خواهرم اومده بود خونمونو (منم چش حسودا کور یه سال و خورده ای بود که دایی شدم^_^)توپو گرفتیم همینجوری پرت میکردیم
که مامانم هی میگفت ول کنید ول کنید...
اما دور از جون تو گوش خر میخوند
آقا نمیدونم چی شد یهو توپ برگشت رفت سمت بخاری
خورد به شیشه بخاری خورد و خاک شیر شد
بابای ماهم عین یه پلنگ گرسنه که یه شکار قلمبه پیدا کرد افتاد دنبالم
اومدم آشپزخونه اونم اومد منم از اپن پریدم اونور(یع گلدونم شکوندم خخخخ)بعد رفتم تو اتاقو در قفل کردم
آبجی ماهم که قشنگ پخش زمین شد از خنده
منم که مثل این استیکرای ترسیده،ترسیدم بعد رفتم از بابلم عذر خواهی کردم و بوسش کردم و یه کم نگاهم کرد(با خشم)
بعد بوسم کرد گفت عیب نداره ولی دفعه بعد جنازتو میارم
حقم داره خخخخخخ
این خواهرزادمم که گووووودزیلاااااا با زبون بچگی بهمون گفت بدبخت
خداییش اینو انتظار نداشتم
من@_@
خانواده(((((-: