دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 251348

تاریخ انتشار : ارديبهشت 1398

بابام تعریف میکنه اونموقع ها که من تازه چهاردستو پا راه میرفتم یروز بعد ناهار تقریبا همه سفره جمع شده بود یهو دید من نشستم وسط سفره داره از چشام اشک میاد اومد جلو تر دید بعععلههه من دارم پیازهای جا مونده رو بزووور میخورم هی اشک میریزم