دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 246312

تاریخ انتشار : آبان 1397

.یکی از فانتزیام اینه که یه پسری از من خوشش بیاد و روز تولدم منو به شام تو رستورانی که کنار دریاچه ی شهرمونه دعوت کنه .منم دعوتشو قبول کنم و برم.بعد خوردن شام تو همون رستوران پسره پیشنهاد بده که بریم کنار دریاچه قدم بزنیم.وقتی رفتیم موقع قدم زدن یهو پسره بدون مقدمه بگه با من ازدواج میکنی؟ و یه حلقه ی خیلی خوشگل از تو جیب شلوار لوله تفنگیش در بیاره و بگیره جلوم . منم یه نگاه پر از عشوه بهش بندازم و حلقه رو از دستش بگیرم و در حالیکه لبخند شیرینی رو لبامه حلقشو پرت کنم تو دریاچه ^-^
اون پسره هم در حالیکه چشاش پر از اشکه به سمت دریاچه بدوعه و بعد خودشو پرت کنه تو دریاچه، منم چون میدونم اون فلک زده شنا بلد نیست داد بزنم نه تو نباید بمیری!بعد یهو مسئول دریاچه از غیب پیداش بشه و بگه نترس خانوم عمق آب یه متره ! غرق نمیشه.اون پسره هم در حالیکه آب تا زانوشه بلند شه و با خوشحالی بگه من نجات پیدا کردم! منم بگم نه بازی هنوز تموم نشده و یه اسلحه از جیبم در بیارم یه تیر بزنم به پسره و بکشمش!
حالا سئوالی که پیش میاد اینه که من از کجامیدونستم پسره شنا بلد نیست
اونش دیگه به خودم مربوطه!در ضمن قرصامم خوردم^-^