دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 243660

تاریخ انتشار : تير 1397

یه بنده خدایی میگف:
سوار تاکسی شدم دیدم هوا گرمه گفتم داداش این کولرت سالمه ؟
گفت سالمه اما میخام زجر اون کارگری که در عسلویه داره کار میکنه رادرک کنم
گفتم کلمنت آب داره؟
گفت آب داره اما میخام اون بچه هایی که در آبادان آب ندارند را درک کنم
گفتم دستگیره شیشه را بده حداقل شیشه را پائین بکشیم خفه شدیم
گفت یعنی شما نمی خواهی همراهی کنی و درک کنی بی برقی اون هموطنانمان را در هوای شرجی ایرانشهر و زابل را؟
منم دیگه ساکت شدم و چیزی نگفتم
.
.
.
.
وقتی خواستم پیاده شم کرایه ندادمو درو بستم رفتم
گفت آقا کرایه چی شد ؟
گفتم نمیخای وضعیت آن پدری که شش ماهه کارخانه اش خوابیده و حقوقش را نگرفته و جیبش خالیه رو درک کنی ؟
ترمز دستی رو کشید
تا اومد پارک کنه من تو کوچه ها فلنگو بستم