دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 243573

تاریخ انتشار : تير 1397

چن روز پیش با مادرم رفتیم بیرون واسه کار اداری. ساختمون چن طبقه بود مام تو طبقه ٧کار داشتیم ٧طبقه رو با مامی طی کردیم بعد اینکه کارمونو انجام دادیم منشی که فهمید با اسانسور نرفتیم بالا اومد بزور منو مامیو سوار اسانسور کرد هرچی بش میگم ما قبلا گیر کردیم میترسم میگف نه تواین دیگه در امانی.
بعد اینکه رسیدیم همکف دیدیم در باز نشد. مامی: بچه ببین چیکار کردی!!! وای خدایا جدی جدی گیر افتادیــــــــــــــــــم.
من با پا در حال ضربه زدن به در: نگران نباش من نجاتت میدم(^_^) اون لحظه حس بروسلیو داشتم
مامی درحال دعا کردن...
یدفعه دیدم یه در دیگه از پشت سرم باز شد
من:(((((((
مام:)))
خداکنه فقط کسی فیلم دوربینارو نبینه(~_~)