تاریخ انتشار : ارديبهشت 1389
غضنفر ميخواسته بره هر چي راهزنه اطراف تبريزه دهنشون رو سرويس کنه. ملت هم ميان هر کي يه چيزي براش ميارن، يکي شمشير مياره يکي خنجر مياره و حسابي مسلحش ميکنن. خلاصه غضنفر راه ميفته و بعد از يک هفته خونين و مالين برميگرده. مردم دورش جمع ميشن، ميپرسند: چي شد؟ چي کار کردي؟ غضنفر پاميشه يا حال زار ميگه: بابا يه دستم شمشير بود يه دستم خنجر، با دندونام ميجنگيدم !!!