تاریخ انتشار : مهر 1396
تو خاکسپاری بابابزرگم بودیم دقیقا وقتی جنازه رو گذاشتن تو قبر همه در حال گریه کردن بودن که آخرین دائیم که کوچکترین بچه بابابزرگم هم هست در همون حال گریه و زاری برگشت گفت بابا چرا رفتی ؟ من فقط همین یه بابا رو داشتم ...هیچکی نفهمید چی گفت ولی من که فهمیده بودم همون لحظه ترکیدم از خنده هم اشکم یکم در اومده بود هم میخندیدم گفتم که مگه چند تا بابا میخاستی داشته باشی؟
آقا گفتن همانا و یه فصل کتک مشتی از کل فامیل خوردن همان
سر هفتم و چهلم بابابزرگم راهم ندادن :(