دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 232201

تاریخ انتشار : تير 1396

كلاً عادتم بود سر كلاس حرفه و فن كه حوصلم سر ميرفت با مقنعه جلوي دماغم رو ميگرفتم و خيلي متفكرانه به روبرو خيره ميشدم.
دخترا به تبعيت از من ، همه مقنعه هاشون رو ميگرفتن جلو دماغشون ، يه سريا سر تاسف تكون ميدادن كه اين چه بوئيه و يه سريا هم يواشكي ميگفتن پيففف. يه سريا هم سعي داشتن بغل دستيشون رو توجيه كنن كه منبع بو اونا نبودن و جالب اينجاست كه بين خودشون توليد كننده ي بو (قرباني) رو پيدا ميكردن و دو روز باهاش حرف نميزدن... .
واسه بويي كه اصلا وجود نداشت!
#تشويش _اذهان_ عمومي_ هستم :)
پ.ن١: بعد از اون ايام ديگه هيچ وقت اون آدم سابق نشدم.
پ.ن٢: هنوزم چهره ي دختري كه هميشه ((قرباني)) انتخاب ميشد رو يادم نميره! فقط بخاطر اينكه كفشاش پاره بود و لباسش كهنه ، قرباني انتخاب شده بود ...........