تاریخ انتشار : ارديبهشت 1396
ـــــــــــــــــــــ>:ا oا_._o <ــــــــــــــ
یه مرد تو یه جمع میگه من سالها تو آغوش زنی بودم که همسرم نبود همه تعجب میکنن بعد میگه اون مادرم بود
بهد یه روز تو جمع خانواده همسرش میگه من سالها در آغوش زنی بودم که همسرم نبود و در همین هنگام که همه تعجب کردن قسمت دوم جملشو یادش میره خلاصه میگن خانواده همسرش جنازشو بردن سمت افق