دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 230347

تاریخ انتشار : ارديبهشت 1396

پسـت ویـژهshey2nak
دیشـــب ساعــت یک از خـُـونه دوستـــــم بر میگشتــــم که یهـو دیــدم در یـه خونــه باز شــــدو یه مــردی دســَت دختـــرشــو گرفــت آورد بیــرونو 2 تا سیلــــی محکــــم زد بهشــــو گفــت برو گمشـــو تو دیگـــه بچــــه ی من نیستــــــــــی!!!
و درو بستو رفتـ داخـــل.
دختــــــره رو زمیـــن افتاده بـــود,
رفتــــم بالا ســـــــرش,
نگاش کــــــردم,
چقدر خوشگـــــــــل بود,
چشمــــای درشت با بینی کوچیک و لبای قلوه ای,
خلاصه بد تیکه ای بود.



زیر بغلشـــــــو گرفتمـــو یه گوشــــه نشوندمــش,
یهــــووو دیــــدم منــــو بغل کردو زد زیر گریه,
 منـــو میگیییییی؟؟؟؟؟؟؟خرکیف شدم چییییی
گفتـــم اروم باش عزیــــزم,
حالا پـدرت عصبانــــی بود یه کـــاری کــــرد.

تو همــین حیـــن از فرصت استـفاده کـردمو بـوسیـدمـش,
وای چـــه بو خوبــــی مـیداد,
یهو گفتــ منو میبـــری خونتــون؟
گفتم چرا کـــه نه عزیزززززززززززززم,
بعد گفتـــ اگه به اسمـــه کوچیک صدام کنــــی ممنون میشــــم,
گفتم فداتشــــم من که اسمتــــــو بلد نیســـتم,
خو اسمتو بگــــو
گفت... من کامبیـــز هستم!!!!!!!!!
گفتم مگه تو پســــــری?
گفت وا... خب معلومه که پســـــــرم:/


عاقا به گـــلای پیرهنـــه نَنَم قســـم جوری زدمش کـــه همون باباش اومد از زیر مشـــت و لگـــــدام كشیدش بیرونو برد تو خونه قایمــــــــش کرد.:d