تاریخ انتشار : مرداد 1391
یادمه بچه بودم تو مراسم خاک سپاری
یکی از اقوام دوزمون
همه داشتن گریه میکردن
منم داشتم همون دورو بر آتیش میسوزوندم
یه پسربچه بود من با سنگ زدمش اونم رفت داداش بزرگشو آورد و یه چک خوابوند زیر گوشم
من از شدت درد گریم گرفت شدید
رفتم ب بابام بگم
وقتی منو دید بغلم کرد و شروع کرد ب اشک ریختن
و همش میگفت بابا اشکال نداره خدابیامرزتش گریه نکن
من تو اوج گریه یهو اینجوری شدم=-|