دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 226860

تاریخ انتشار : آذر 1395

ابجی بزرگه وخانواده اومده بودند خونمون وداشتندتصمیم میگرفتن ناهارچی بپزن...
ابجیم:چندروزه هوس خورشت لوبیاکردم...
من:نههههههه...من نمیخورم
سعید(شوهرابجیم):میشه ماکارونی بپزین؟؟؟
بانهایت عشق وعلاقه ام زل زدم توچشمای ملکه...که یعنی نپزجون جدوابادت دیروز خوردیم
مامانم:چیه؟چرااینقدروحشتناک به من نگا میکنی؟؟؟
من:وحشتناک چیه عزیزمن؟
سعید:خارسو اینا مدلشون اینجوریه...نگا میکنن انگاردارن فحش میدن منم یکیشو دارم...
ابجیم:اه...سعید؟؟؟
سعید:این زینب(خواهرزاده ام)بزغاله رومیگم خانوم...
بابام:اصن ابگوشت بپزین...
من:نههههههههه...
بابام عصبانی شد وحشتناک
بابام:کوفت ونه...انگارنوه ملکه انگلستان...اصن هرچی اعلی حضرت دستورمیدن بپزین...ابگوشت نشد نشد اندازه پیتزاباگوشت خرم نشد؟
یعنی اینقدکه روابگوشت غیرت داره رو کباب نداره...
من:من لال میشم ولی لطفا تصمیم خردمندانه ای بگیرید...
من نمی فهمم...این بابا عاشق ابگوشته من دارم؟؟؟؟؟