تاریخ انتشار : آبان 1395
لبه دریا نشسته بودم پرنده ی عشق آمد و گفت:برای دوستت نامه بنویس،
گفتم قلم ندارم گفت از پرم بگیر، گفتم جوهر ندارم گفت از خونم بگیر،گفتم ورق ندارم
گفت گمشو آشغال انتر کثافتت... تو که هیچی نداری گه میخوری کنار دریا میشینی !!
از پرنده عشق توقع نداشتم واقعاً