تاریخ انتشار : مهر 1395
عاقابادوستان رفته بودیم کاشان،کیف منم پره خوراکی بودش،واسه صرف ناهارنشستیم یه گوشه، یه اکیپ پسرم اومدن نزدیک ما نشستن ،خلاصه نازیلا(دوستم)رفته بوددستشوبشوره وقتی اومدبدون اینکه توجه کنه نشست روکیف من که یه دفعه صدای ناهنجاری اومد،مارومیگی ازخنده پخش زمین شده بودیم،پسرام که دیگه ازخنده غش کرده بودن،ازاون طرفم نازیلامیگف نخندین باو من کاری نکردم صداترکیدن پفک بوددیگه اشک ازچشام جاری شده بود...>.<