تاریخ انتشار : مرداد 1395
یک روز مادرم رفت دستشوییی یهو جیغ زد ما رفتیم دیدیم رفته رو صندلی وایستاده جبغ میزنه نگو مارمولک دیده بعد بابام مارمولکرو کشت به مامانم میگه خانوم دست منو اول صبحی به خون الوده کردی بعد همون مارمولکه که بابام کشته بود اومد از جلومون رد شد رفت----------