تاریخ انتشار : تير 1395
سلام دوستان
عاقا شب قدر بود من تا ساعت سه تو مسجد بودم و تو تدارکات کار میکردم(اینو گفتم چون جلو ترا لازم میشه)
تقریبا ساعت چهار بود اومدم خونه
دیدم ابجیم (گودزیلای ۵ساله) اومده تو صورتم نگا میکنه
یدفه شترررررق خوابوند تو گوشم(چه دردی داشت)
بهش گفتم بچه چرا میزنی
گفت : تا الان بیرون پیش اون دخ دوسترت(دوست دخترت ،درضمن بگم دقیقا همینو گفت)چه غلطی میکردی
دیگه منم لال شدم
مامانمم چپ چپ مینگرید
گودزیلاس داریم
لایک=ن که خودت گودزیلا نیستی
دوستان لطفا لایک کنید