دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 222803

تاریخ انتشار : تير 1395

دیشب خیلی هوا گرم بود ، منم گرمایی !
رو تخت خوابیده بودم ، یهو فهمیدم ماشین حمل زباله داره میره ، آشغالارو بر داشتم و بدو رفتم دم در !
داشتم میدویدم تا زباله رو بدم دست یارو ، دیدم داره بد جور نگاه میکنه ، هیچی دیگه زباله رو دادم دستش داشتم نفس زنان برمیگشتم یهو دیدم خانم همسایهٔ بغلی داره منو نگاه میکنه دهنش باز مونده !
مام دیدیم خیلی داره نگا میکنه و چشاشو میمالونه ،گفتیم ولش بابا اومدیم رفتیم تو تخت ، دیدم شبی انقد گرمم بوده نفهمیدم ، شلوار و پیرهنمو در آوردم !
داشتم با شرت دنبال مأموره میدویدم ، تازه همسایه هم هر وقت منو میبینه ، فرار میکنه :-)