دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 222153

تاریخ انتشار : تير 1395

خاطره یکی از آشناها
یک روز میخواستم بیرون برم یک تیپ سرتاپا سفید زدم مثل درویشا مویی بلند کرده بودم و تیپم خیلی حالت عارفانه شده بود خلاصه رفتم بیرون داشتم پیاده واسه خودم میرفتم خلوت بود که یهو یک متوری با سرعت جت از کنارم رد شد تتتتتتق خورد به جدول . سری دوییدم که کمکش کنم یارو تا منو دید فکر کرد فرشته ی مرگم دردم قش کرد^_^به زور بهشوشش اوردم ( شیطنتم گل کرد^_^)گفتم آقا آقا شما مگه منو میبینید ؟ خیلی وقته دارم اینجا سرگردون میچرخم کسی منو نمیبینه^_^ یارو تا کلام بهش منعقد شد دوباره قش کرد ^_^
والا اونجور که اون تصادف کرد باید میمرد من فقط داشتم کمکش میکردم ^_^
آخرشم زنگ زدم آمبولانس اومد بردش ولی براش درس شد تا دیگه ویراااژ نره مردم آزار