تاریخ انتشار : خرداد 1395
یه روز بابام میگف موقع جنگ یکی از بچه ها شبا بیدار می مونه لباسا وجورابا بچه هارو میشست. یکی از بچه ها خیلی ای موضوع رو خیلی مسخره میکرد یه روز خبر رسید که همان کسی که خودش زورو رو مسخره می کرد خود زورو بود وشهید شده بود.دوستان و پدرم هم اشک میریختند واز کار او تعجب کردن