تاریخ انتشار : خرداد 1395
یه روز یه نفرروبه موت بوده(داشته میمرده)بعدپسر شوصدامیکنه ویک دونه چوب میده دستش پسره می خواسته زرنگ بازی دربیاره وفکرمی کرده حالاباباش می خادنصیحتش کنه چوب روسریع میشکنه. باباش یهو همون موقع سکته می کنه درجا می میره بعدمامانش میگه پدرسوخته چیکارکردی این نی بودچندنسل دست به دست شده بودتابه بابات رسیده حالامیخواست بده به تو چراشکستیش???!!^_^