تاریخ انتشار : ارديبهشت 1395
اونروز عمم اومده خونمون با کلی شیرینی و لباس نو و اینا
بد برگشته میگه:عههه سحر تو چرا هنوز ابروهاتو برنداشتی؟؟؟تازه چرا واسه جشن دعوتم نکردی؟؟
من:جان؟؟چه جشنی عمه خانووم؟؟
عمه:جشن نامزدی ای کیو^__^
من:واا,عمه منکه این هفته خاستگار نداشتم(الان مثلا فهمیدین خاستگارم زیاده دیگه؟:دی)
عمه:چی میگی تو...بهم گفتن جشن نامزدی سحره که ..
من:عمه اون سحر که میگی دختر همسایتونه نه من |-:
عمه:عه؟راس میگی؟
.
.
اخه فک و فامیله داریم؟؟؟