تاریخ انتشار : دي 1394
عمم دربیمارستان پوست بستری بود من هم همراه مانده بودم بغل دست عمم یک زن چاق بستری بود بیماری پمفیگوس داشت شب پرستارگفت چراغها روخاموش کنیدبخوابید ماهم شش همراه بودیم تویک اتاق وشش مریض شب ماهم خسته خواییدیم یک دفعه دیدیم چنان صدای ترکیدن امد ازترس سکته کردیم .بله زن چاق توخواب ازتختش افتاده بود داشت میخندید
هیچی دیگه همه پاشدن ونشستن .
قیافه ی ما:(((((((
زنه:))))))
فک وفامیل داریم؟