تاریخ انتشار : مهر 1394
یه خاطره واستون بگم از یکی از اشناها :
بند خدا تعریف میکرد همراه یکی رفته بودیم بیرون میخواستم بپیچم گفتم یه نیگا بنداز ببین ماشین نمیاد گفت نه ما هم تا اومدیم بپیچیم شترق یه موتوری زد بهمون میگم مگه نگفتی نمیاد گفت تو گفتی ماشین منم گفتم نمیاد نگفتی موتور میاد یا نه که (از همینجا به این دو نابغه سلام عرض میکنم ) o_0