دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 209640

تاریخ انتشار : مهر 1394

اعتراف میکنم……..
رفته بودیم خونه مامان بزرگم بعد فقط دختر و پسر بودیم………..
داشتیم شام میخوردیم اب نیاورده بودیم…….
بعد پسر عمه مم داشت بادست غذا میخورد .اون یکی هم تند تند ماست میخورد…..
دختر عمه مم داشت با غذاش بازی میکرد!
من به اونی که داره با دست غذا میخوره
-علی نزدیک اشپزخونه دمت گرم بلند شو اب بیار!!!!
علی-گم شو بابا حال داری!من اگه حال داشتم میرفتم قاشق چنگال اضافه میاوردم با دست غذا نخورم!!!!
من به دختر عمهمم-
پریسا جون نازی بلند شو اب بیاااااارررر
پریساااا-خیلی خجسته ایااا!من غذام نمک نداره نمک اون ور میز حال ندارم دست دراز کنم برش دارم اونوقت اووووووووووووو این همه راه بلند شم برم اب بیارم؟؟؟؟؟
اخر سر خودم بلند شدم رفتم اب اوردم اونی که پسر عمعمم که داشت ماست میخورد به طور خیلی وحشیانه ای اب از دستم کشید گفت:-
- دمت گرم خیلی تشنه ام بود داشتم طلف میشدم از بس ماست خوردم!!!!
من دیگه حرفی ندارممممممممممم!!!!!!!!!!!