دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 198027

تاریخ انتشار : ارديبهشت 1394

سلام
آقا این خاطره واسه خیلی وقت پیشه
وقتی که ۹ ، ۱۰ ساله بودم
با مادرم و خالم رفته بودیم بازار بعد از دور زدن و خرید کردن خواستیم که
برگردیم مادرم بهم گفت برو تاکسی بگیر
مسیر مون هم انتهای همون خیابونی که تاکسی ها ابتداش ایستاده بودن بود.
آقا منم شونه هامو انداختم بالا و مثل ی مرد رفتم جلو
رفتم پیش تاکسی و به راننده گفتم آقا راسته
یهو نگاه میکنم این راننده داره منو بروبر نگا میکنه
منم با اعتماد به نفس مضاعف حرفم رو تکرار کردم و هم چنان راننده من رو با تعجب
نگاه میکرد که مادرم اومد و به راننده گفت آقا مستقیم
اینجا بود که متوجه شدم چی سوتی دادم و مثل برف آب شدم رفتم زمین.
و در اینجا طبق سنت فور جوک

من :((
مادرم :))
راننده تاکسی :]]]
خالم :))
شما : بابا چقد اُشگول بودی