تاریخ انتشار : ارديبهشت 1394
یه روز نشسته بودم دستام رو چشام بود هیجا رو نمیدیدم
یه هو داداشم از در اومد داخل یه لگد به پام زد من چیزی بهش نگفتم
دوباره یکی زود تو پیشونیم بهش گفتم خیلی خری
دوباره یکی دیگه زد گفتم مریض
دیدم یکی زده پس گردنم
دیگه شاکی شدم اومدم بهش یه چیز بگم چشامو باز کردم
بابامو بالا سرم دیدم
دیگه قیافه منو تصور کنید دیگه