دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 188676

تاریخ انتشار : بهمن 1393

می خوام یکی از ضایع ترین لحظات زندگیم رو بگم
یه روز با دو تا پسر خالم با ماشینشون رفتیم بگردیم
حالا وسط راه تشنمون شد من رفتم مغازه نوشابه بگیرم
نوشابه رو گرفتم اومدم بیرون دیدم ماشینه داره میره
دویدم دنبالشون که وایسین من جا موندم(با 3تا نوشابه تو دستم)
یه هو ماشینه وایستاد یه مرده هیکلی از توش دراومد زن و بچشم تو ماشین بود
عقب رو نگاه کردم دیدم پسر خاله هام دارن هرهر بهم میخندن حالا مرده ام داشت میاد طرفم
دعا میکردم زمین دهن باز کنه مونده بودم چیکارکنم
یه هو برگشتم دویدم سمت پسر خاله ها
تاچند سال سوژه بودم(البته اون موقع اول راهنمایی بودم)