تاریخ انتشار : مهر 1393
اعتراف ميكنم كه تو خدمت كه بودم, شبا كه دسشويي شماره يك داشتم, چون توالتا خيلي دور بود حوصله نداشتم برم...
بلند ميشدم اول نگاه ميكردم كه كسي نباشه, بعد با خيال راحت توي قمقمه بچه ها كه تو كوله پشتيشون بود ميشاشيدم^=^
تازه فرداشم بچه ها با چه كيفي از همون قمقمه ها آب ميل ميكردن:-)
.
.
.
.
.
:-oيه لحظه صب كن...
نكنه بقيه هم همين بلا رو سر خودم آورده باشن???¤~¤
.
.
.
أأي نامردا...
ميگم چرا بعضي موقع ها آب مزه سانديس ميداد¤~¤
خدا ازشون نگذره
من كه حلالشون نميكنم:-(