تاریخ انتشار : مهر 1393
زن با عصبانیت: این موقع شب کدوم گوری هستی؟؟؟!!!
مرد : عزیزم اون فروشگاه طلا فروشی رو یادته که از یه انگشتر الماس نشانش خوشت اومده بود و گفتی برام بگیر.. اما من اونروز پول نداشتم و گفتم بعدا برات میگیرم؟!
زن با صدای ملایم و خوشحالی بسیار: بله عشقم
مرد : من تو رستوران بغل دستیش دارم شام میخورم
برای شادی روح مرحوم یه صلوات عنایت کنید.