دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 171120

تاریخ انتشار : مهر 1393

چسبیــده به خونــه ما، یه مدرسـه هست،اون هـم ابتدایــی.قبلا نبــود،از ایــن غیر انتفاعــی هاســت که اومــدن اجــاره کردن.ما بدبخــت شدیـــم.الان که پیش دانشگاهــیم رو تمــوم کردم و دانشگــاه قبول شــدم ,گفتــم میام یه چنـد وقتــی میخوابــم و خستــگی ۱۲ سال تحصیل ناکام
از تــنم در میــاد ولی مگــه میذارن ایــن بچــه ها.
من نمیدونــم این ناظمشــون چرا اول صبــح اینقدر عصبانــیه.
از اون بدتر صدای بچــه هاییه کــه ســر صف ســاعت ۷ صبح شعر میخونــن :
ما گل های خندانـیــم. فرزندان ایرانــیم.
جوری داد میزنن کــه لوزالمــعده آدم هم به رقــص در میــاد. حالا مادر من از ایــن همــه ســر و صدا بیدار نمیــشـه،ولی کافــیه ساعت ۹ من بــرم ســر ِ یخچــال و درش رو باز کنــم. از اتاق خــواب داد میزنــه :
- ذلیل مُـــرده ! هیچی توش نیســـت ! باز دنبال چی میگردی ؟! :دی
فک و فامیل و در و همســایــه س داریـــم ؟!! ^__^