تاریخ انتشار : شهريور 1393
صبح ازخواب پاشدم دیدم بابام تواتاق روبه روم نشسته گفتم بزاریکم اذیتش کنم بلندشدم دس گذاشتم روقلبم وشروع کردم به دادوبیداداخ وای خدامردم وخودموانداختم زمین بابام سریع اومدبالای سرم وحالموبانگرانی میپرسیدحالامامانم اومده میگه چی شده بابام میگه قلبش دردمیکنه زودزنگ بزن اورژانس مامانم :عاقاولش کن میخواداتاقاروجارونزنه پاشوپاشواول اتاقاروتمیزکن بعدش اگه خواستی بمیرکه خونه تمیزباشه
من:ای خدااینامنوازتوجوب پیداکردن؟من شوهرمومیخوام کامران کجایی هیچکس منودوس نداره