تاریخ انتشار : تير 1393
بچه که بودم همیشه حسرت یه لباس نو به دلم مونده بود همیشه فقط برای داداش بزرگم لباس می خریدن ومن بیچاره لباسایی که برای داداشم کوچیک شده بود را. باید می پوشیدم. وقتی اعتراض می کردم می گفتن خب این لباسا نو مونده حیفه بریزیم دور حالا داداشت زود قد می کشه این لباسا براش کوچیک می شه و مال تو میشه