دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 141966

تاریخ انتشار : بهمن 1392

ستایش خودش کم بود، 2ـشم رفت رو آنتن.
الان برای سری جدیدش پیش بینی میشه این اتفاقات بیفته:
یکی از بچه هاش میره زیر تریلی و صاف میشه به خیابون. بعد اون یکی بچه اش رو دزدها گروگان میگیرن، و جسد بچه درحالیکه با گلوله آبکش شده پیدا میشه. ستایش بعد از این حادثه دیوونه میشه و کارش به تیمارستان می کشه. ولی چون میخواسته به سبک فیلم های هندی با حداقل امکانات از تیمارستان فرار کنه، موقع فرار از بالای دیوار تیمارستان میفته و جفت پاهاش قلم میشه. خلاصه به همین روش با پاهای افلیج به زندگی ادامه میده تا چهل و هفت سالگی. بعد اون موقع به علت نحسی و بدشگونی ستایش، یه شهاب سنگ به سمت زمین تغییر مسیر میده و میاد تا نسل بشر رو از صفحه ی عالم محو کنه.
صحنه ی پایانی هم ستایش رو نشون میده توی تیمارستان که داره دعا می کنه و میگه: "خداجون! من نمی خوام بمیرم..." و همزمان ابرهای گدازه ای ناشی از برخورد شهاب سنگ، در پس زمینه داره میره بالا و مردم جیغ می کشن و مثل یه گله حیوون رم کرده فرار می کنن.
بعد از تموم شدن تیتراژ آخرین قسمتش هم پدرشوهرش رو نشون میدن که با تأسف سر تکون میده و میگه: "دیدین بالاخره افتاد؟"