تاریخ انتشار : بهمن 1392
صبح نشستم تو تاکسی راننده جوون میخواست مخ یه خانم از اون باربی ها رو بزنه دم به دقیقه فقط زر میزد منم خیلی خوابم میومد هر از چند گاهی فقط با بعله حرفاشو تایید میکردم تا رسید به جایی که گفت من اعتقعد دارم بشر از نسل میمونه منم خیلی شیک و مجلسی گفتم والا من نمیتونم در مورد مسایل خونوادتون دخالت کنم کنم روانی پیادم کرد