تاریخ انتشار : بهمن 1392
چند شب پیش پسردایی مامانم خونمون مهمون بودن، اقاهه مهندس و توی یه سازمان دولتی کارمنده ماهی فلان قدر حقوقشه بعد خیلی جدیه جدی میگفت: یکی از فانتزیایی که بهش نرسیدم این بوده که رفتگر شهرداری بشم و شبا بابیل اشغالارو بریزم تو ماشین اشغالی !!!!!!!
ماهم دقیقا این جوری بودیم ؟؟؟؟؟؟؟
اینجاست میگن که خدایا این خوشیارو از ما نگیر0~0