تاریخ انتشار : بهمن 1392
داشتم به ماملنم میگفتم قهوه یا چیزی نداریم که بخورم خواب ازسرم بپره بابام از اون ور داد میزنه میگه بخون بخون اگه نمره خوب بگیری واست یه چیز خوب میخرم منم درهمین حین یه لبخندژکوند زدم به خواخرم گفتم زهی خیال باطل بیچاره نمیدونه من قید این امتحان رو زدم
بیچاره بابام:|