دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 135504

تاریخ انتشار : دي 1392

یه روز خانوادگی رفته بودیم پیک نیک. موقع برگشتن مامانم یه دسته گل بزرگ درست کرد و با خودش آورد و گذاشت تو گلدون. فرداش دیدیم یه عنکبوته خوشگل لای گلها بوده و با ما اومده تو خونه.
از یه طرف میترسیدیم بهش دست بزنیم، از یه طرف هم دلمون نمیومد بکشیمش. خلاصه طی یه عملیات نفسگیر با یه تیکه کاغذ برش داشتیم و از در پرتش کردیم سمت باغچه و نجاتش دادیم.
چند دقیقه بعد مادربزرگم از راه رسید. همگی برای خوشامدگویی جلوی در جمع شده بودیم. مادربزرگم تو حیاط ایستاد و همینطور که زیر لب میگفت: پدرسوخته، چند تا لگد به زمین زد. بعد با غرور اومد جلو و گفت: مادرجون یه عنکبوت تو حیاط بود گفتم الان میاد تو خونه تون زدم لهش کردم!!!!
من |:
خانواده من |:
مادربزرگم D:
عنکبوته C: