تاریخ انتشار : آذر 1392
داداشم رفته خواستگاری. برای این که یخ مجلس بشکنه یه جک تعریف کرده.
پدر عروس هم برای این که کم نیاره در جوابش یه جک دیگه گفته.
خلاصه یکی این گفته یکی اون. بعد کار رسیده به اس ام اس فرستادن و بلوتوث بازی.
بعد که با هم رفیق شدن. پدره گفته بریم توی حیاط یه دست فوتبال دستی هم بزنیم.
خلاصه تا ساعت 12 شب گفتن و خندیدن ...
بعد داداشم نصف شبی اومده خونه میگه:
خیلی خوش گذشت. ولی من دختره رو نپسندیدم :| :| :| :| :|||||||||||||