دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 130241

تاریخ انتشار : آذر 1392

با مامانم رفته بوديم بيرون همينطور كه از جلو مغازه ها رد ميشديم يهو پشت مانتو مامانم و يكي گرفت كشيد عاغا مام گرخيده برگشتيم عقب يهو خانمه كه خودشم ترسيده بود تندگفت برا أمر خير مزاحم شدم..ماo-O!!!
با يه لبخند مليح: دختر خانم مجردن؟مامانمم نه گذاشت نه برداشت گفت بعله ولي هنوز بچس هيچيم بلد نيست پسر شمارم بدبخت ميكنه من نميتونم همچين ظلمي به شما كنم...حالا خانمه:o-O
مامانمم دستم و گرفت تند از محل حادثه دور شد:|
مامانه خاستگار رد كنه من دارم؟؟!!
هي ي ي ي ي ي ي