تاریخ انتشار : آبان 1392
شب شام غریبان میخواستیم بریم مراسم که خواهرزاده گودزیلام گفت: من خوابم میاد خستم نمیام. خواهرم هم خواست متقاعدش کنه که حاضر شه که بریم مراسم گفت: امشب شبه آخره و مزد میدن
گودزیلامون گفت: اگه انگور هم بدن من نمیام!
یکم که فکر کردیم متوجه شدیم که فکر کرده موز میدن!!
دیگه خودتون تصور کنید شام غریبان چی کشیدیم که نخندیم!!!
الان مبلهای خونه خواهرم رو فرستادیم که دوباره براشون دسته بسازن!
بعله همچین خواهرزاده تیزهوشی من دارم!