تاریخ انتشار : آبان 1392
جمعه شب داشتیم از دماوند بر میگشتیم..شوهر عمم ماشین جلویی بود.هــی بابام میگفت نور بالا بزن بخوره به کله ی کچلش...
تا میزدم غش غش میخندید.یه جا وایسادیم شوهر عمم بهم گفت:چقدر نور بالا میزنی؟
بابام گفت:مرض داره دیگه مرض.!!!
بعلــــــــه و شد آنچه شد......