دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

دستگیری زن پسرنما در مشهد! + عکس

ساعتم ساعت ۱۰ صبح را نشان مي داد که اتوبوس وارد شهر مشهد شد و دقايقي بعد در پايانه مسافربري توقف کرد.

پس از چند ساعت سفر با اتوبوس احساس خستگي عجيبي مي کردم و پشت سر هم خميازه مي کشيدم. من يک تاکسي دربست کرايه کردم و نشاني خانه عمويم را به راننده دادم تا مرا به شهرک طالقاني مشهد برساند.

مي خواستم مشکلاتم را با عمويم درميان بگذارم و از او کمک بخواهم. اما افسوس که با درهاي بسته در مسير زندگي روبه رو شدم.

 


 

«ساحل» که ۱۵ سال سن دارد در دايره اجتماعي کلانتري جهاد مشهد افزود: حدود نيم ساعت طول کشيد تا از خيابان هاي شلوغ شهر عبور کنيم و بالاخره راننده تاکسي جلوي خانه عمويم توقف کرد.

کرايه را پرداختم و از تاکسي پياده شدم. ولي وقتي با دلهره و اضطراب زنگ در خانه را به صدا درآوردم خانمي ميان سال در را باز کرد و گفت: آقاي... چند ماه قبل اين خانه را فروخته و نشاني جديدي از او ندارد.

با شنيدن اين حرف مثل مجسمه در جاي خودم خشک شدم و بدون خداحافظي به راه افتادم. پس از يک پياده روي طولاني نقشه اي به سرم زد و تصميم گرفتم در مشهد بمانم و دنبال عمويم بگردم. از فروشگاهي پيراهن و شلوار مردانه و از مغازه اي ديگر هم کفش مردانه خريدم و سپس يک ماشين کرايه کردم و از راننده خواستم مرا به نزديک ترين پارک برساند.

تيپ پسرانه زدم
ساحل آهي کشيد و افزود: پس از چند دقيقه در مقابل پارک کوهسنگي از تاکسي پياده شدم. براي عملي کردن نقشه اي که در سر داشتم بلافاصله به سرويس بهداشتي پارک رفتم. نمي توانم بگويم که آن موقع چه حالي داشتم چون واقعا به سيم آخر زده بودم و به هيچ چيز جز فرار از خانه و آزادي از جهنمي که از آن رها شده بودم فکر نمي کردم. من اول موهايم را تا جايي که مي توانستم با قيچي کوتاه کردم و لباس ها و کفش مردانه پوشيدم و تيپ پسرانه زدم. مانتو و شلوار خودم را نيز داخل سطل آشغال انداختم و در حالي که کلاه آفتابگير روي سرم گذاشته بودم به راه افتادم. هنوز چند دقيقه نگذشته بود که مورد توجه ۲ جوان شرور قرار گرفتم. آن ها با ترديد به من نزديک شدند و خيلي زود فهميدند که مرد نيستم. براي همين هم با توسل به زور و تهديد قصد داشتند مرا سوار خودرو پرايد خود کنند. در آن لحظه با ترس و وحشت پا به فرار گذاشتم. اما در يکي از خيابان هاي نزديک پارک با خودروي سواري که پيرمردي راننده آن بود تصادف کردم. بيچاره راننده پيکان و همسرش با عجله پياده شدند. ولي آن ها هم در همان نگاه اول فهميدند که من تيپ پسرانه زده ام. اين پيرمرد و پيرزن مهربان پس از آن که متوجه شدند آسيبي نديده ام خيال شان راحت شد و چند دقيقه اي پاي درد دل هايم نشستند. آن ها با نگراني مرا به خانه خود بردند. با ديدن پيرزن ياد مادر خدابيامرزم مي افتادم و نمي دانم چرا در کنار او و شوهرش احساس امنيت مي کردم. آن ها که از شنيدن داستان زندگي ام خيلي متاثر شده بودند قول دادند تا جايي که ممکن است کمکم کنند. من آن شب يک شام درست و حسابي خوردم و حتي پس از پوشيدن لباس هاي دختر اين خانواده که دانشجو است و در شهر ديگري درس مي خواند همراه پيرمرد و پيرزن بيرون رفتيم. ديدن خيابان هاي قشنگ مشهد با حال وهواي خاصي که دارد باعث شد تا براي چند ساعت مشکلات زندگي ام را فراموش کنم. آخر شب بود که پيرزن به خانه ما زنگ زد و به پدرم گفت اصلا نگران دخترتان نباشيد او در مشهد ميهمان ماست، متاسفانه پدرم که خيلي عصبي و ناراحت بود تهمت هاي بسيار زشتي به پيرزن نسبت داد و حتي تهديد کرد که از دست او و شوهرش به خاطر آدم ربايي و فراري دادن من از خانه شکايت خواهد کرد.

دوباره فرار کردم
با اين برخورد پدرم خيلي شرمنده شدم، ولي پيرمرد و پيرزن به رويم نياوردند. آن ها دلداري ام مي دادند که نگران نباشم و مي گفتند پدرت حق دارد با نگراني که برايش به وجود آمده اين قدر ناراحت و عصبي باشد. تو برو استراحت کن تا فردا صبح از طريق قانون وارد عمل شويم و از پليس کمک بگيريم. شنيدن اين حرف دلم را لرزاند ولي در ظاهر گفته هاي آن ها را تاييد کردم. من براي استراحت به داخل اتاقي رفتم و خوابيدم. صبح زود بود که با روشن شدن هوا از خواب پريدم. با عجله از داخل کيف پيرزن مقداري پول و گوشي تلفن همراهش را برداشتم و با پوشيدن همان لباس هاي پسرانه دوباره فراري شدم. چون جايي را بلد نبودم يک ماشين کرايه کردم و به پارک کوهسنگي رفتم. ساعت ۶ صبح بود که در حال پرسه زني در پارک توسط پليس به عنوان مظنون دستگير شدم. افسر پليس نيز در همان نگاه اول فهميد که تيپ پسرانه زده ام و به اين ترتيب بود که به کلانتري انتقال يافتم. من در اين شرايط راهي جز بيان حقيقت در پيش رو نداشتم براي همين هم با بيان داستان تلخ زندگي ام به سرقت پول و گوشي تلفن همراه از خانه پيرزن نيز اعتراف کردم. در اين لحظه قطرات اشک در چشمان ساحل موج زدند و او با صدايي بغض گرفته به کارشناس اجتماعي کلانتري ۳۵ مشهد گفت: خودم را به شکل مردها درآوردم تا بلکه راه نجاتي براي رهايي از مشکلات زندگي ام پيدا کنم. قبلا هم گفتم دنبال عمويم مي گشتم. راستش را بخواهيد از زماني که داخل اتوبوس نشستم و به سمت مشهد حرکت کردم فهميدم کار خطرناک و اشتباه بزرگي مرتکب شده ام، اما هر چه با خودم سبک و سنگين کردم ديدم راه بازگشتي ندارم.
پدرم مي خواست مرا بفروشد

ساحل در بيان داستان غم بار زندگي اش گفت: ۱۵ ساله هستم و تجربه يک شکست تلخ در زندگي دارم. راستش را بخواهيد پدرم به مواد مخدر اعتياد دارد و ۲ دامادمان نيز معتاد هستند. آن ها از راه دزدي خرج زندگي خود را در مي آورند. طفلک مادرم آن قدر حرص و جوش خورد که دچار بيماري شد و ۳ سال قبل عمرش را به شما داد. ساحل اشک هايش را پاک کرد و افزود: ۹ ماه قبل پدرم با توسل به زور و تهديد مجبورم کرد با مردي ۵۰ ساله ازدواج کنم. ۳ ماه از ازدواجم نگذشته بود که او طبق نقشه اي که در سر داشت وادارم کرد تا با يک سري ادعاي کذب مبني بر اين که شوهرم قصد دارد مرا به فساد اخلاقي و اعتياد بکشاند تقاضاي طلاق بدهم. با توجه به ادله دروغيني که پدرم براي اثبات اين ادعا درست کرده بود طلاق گرفتم و او نيز مهريه ام را براي خودش نقد کرد. اين پول مفت زير زبان پدرم مزه داد و او دوباره تصميم شوم ديگري برايم گرفت. اما اين بار پدرم مي خواست مرا به فردي عياش بفروشد که از خانه فرار کردم و خودم را با هر بدبختي که بود به مشهد رساندم تا از عمويم کمک بگيرم. عمويم چند سالي است که به خاطر اعتياد پدرم و اشتباهات مکرر او هيچ ارتباطي با ما ندارد.

پيرزن ساحل را بخشيد
در حالي که کارشناس اجتماعي کلانتري ۳۵ مشهد با ساحل گفت و گو مي کرد تلفن همراه سرقتي زنگ خورد. پيرزن که از پشت گوشي با نگراني صحبت مي کرد وقتي فهميد که ساحل در کلانتري است گفت: خودم گوشي را به او داده ام و زنگ زده بودم حالش را بپرسم. ساحل با شنيدن اين حرف به گريه افتاد و از پيرزن خواست هرچه سريع تر به کلانتري بيايد. اين زن به همراه شوهرش دقايقي بعد به کلانتري مراجعه کردند و به ساحل اطمينان دادند که به او کمک خواهند کرد. به دستور رئيس کلانتري جهاد مشهد و با پي گيري افسران گشتي اين کلانتري موضوع به پدر ساحل اعلام و پس از انجام تحقيقات گسترده، عموي او نيز مورد شناسايي قرار گرفت و به کلانتري دعوت شد. اين در حالي است که پس از انجام اقدامات قانوني لازم، ساحل تحت حمايت عموي خود که فردي تحصيلکرده است، قرار گرفت و پيرزن و پيرمرد نيز هم چنان قول دادند که در صورت نياز به او کمک خواهند کرد.

منبع: خراسان