دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

هر‏ ‏دو‏مون‏ ‏خيانت‏ ‏كرديم:
من‏ ‏شب‏ ‏ها‏ ‏با‏ ‏كري‏ ه‏ ‏ميخوابيدم...
و‏ ‏تو؛
با‏ ‏غريبه...

روزی فراموش خواهیم کرد که
چه صدمه ای دیده ایم،
چرا گریه کرده ایم و
چه کسی باعث آن شد.
سرانجام متوجه خواهیم شد
رمز آزاد بودن انتقام نیست بلکه
این است که بگذاریم همه چیز
به شیوه خود و در زمان خود
معلوم گردد.
در نهایت آنچه که مهم است، نه فصل اول،
بلکه فصل آخر زندگیمان است که نشان می دهد
مسیر را چگونه پیموده ایم.
پس همواره بخندید، ببخشید،
اعتقاد داشته باشید و عشق بورزید.

مــــــَـن ،
اتفـــاقِ
عجیبی
وســـطِ
زندگیـم
بــــودم !
:)

گـــویـنـــد کــــریــــم اســت و گـنـــه مــی بخـــشـــد...

گـــیــرم کـــه بـبــخـشـــد

ز " خـجـــالـــت " چــه کـنـم...؟؟

کاش به وقت رفتن.
تنها یادگاری أت را هم می بردی...!
.
یک عمر بی اعتمادی

پرنده ای که بال وپرش ریخته باشد مظلومیت خاصی دارد.
باز گذاشتن در قفس توهینی است به او، درقفس را ببند تا زندان دلیل زمین گیر شدنش باشد، نه پروبال ریخته اش...!

(خودم این جمله رو خیلی دوس دارم)
در کشوری زندگی میکنم که زبان آن پارسی است ولی به آن فارسی میگویند چون عربی پ ندارد...
دکترعلی شریعتی
واقعا چرا:|

ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺩﻭﺳﺘﻢ ۳ تا ۴ ﺳﺎﻟﺸﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﻋﺮﻭﺳﮑﺎﺵ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﯾﻬﻮ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺯﺩ ﺯﯾﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ﭼﯽ ﺷﺪﻩ ﮔﻔﺖ:
ﻋﺮﻭﺳﮑﺎﻡ ﻣﻨﻮ ﺑﺎﺯﯼ ﻧﻤﯿﺪﻥ . . . . . .
من زحمت نمى‌كشم قيافه‌م رو بكشم خواهشا خودت تصورش كن.
خدااااااا فكر كنم خودت بدونى چى ميخوام بگم:
فك‌ و‌ فاميله ما داريم آيا؟؟؟؟؟؟؟؟؟

همدم ما یه پشه بود.....

اونم هواسرد شد رفت.....

کلن۵لیتر خون داریم
اونم به عشق رفیقامون،
میپاشیم رو آسفالت...............................

دندانم شکست ؛ به خاطر شن ریزه ای که در غذایم بود ‏
دردکشیدم وگریستم ؛ نه به خاطر دندانم؛
برای کم سوشدن چشمان مادرم...

اندکی تامل...
برو تو آشبزخونه یه لیوان بردار بعد برتش کن رو سرامیک..
خب چی شد؟!شکست...
حالا بهش بگو ببخشید...
خب چی شد؟!
لیوان دوباره مثل روز اولش شد...؟!

اعتراف میکنم..........
یکی ازمسخره ترین پیامایی ک تواینترنت میبینی! "نام کاربری یارمزعبوراشتباه است"
د لامصب کدومش؟؟؟نام کاربری یارمزعبور؟!
واااااااااااااااااالابقران(@_@)

من خیلی شعرای فروغ فرحزادو دوس دارم یه روز داشتم یه تیکه ازشعراشو واسه دوستام میخوندم رسید به این قسمت که‏<‏‏<‏ کسی مرا به مهمانی گنجشک هانخواهد برد...‏>‏‏>‏ حالا دوستم:تو بااین هیکلت میخوای بری مهمونی گنجشکا؟؟؟؟؟؟؛‏)‏‏)‏‏)‏‏
من 0‏_‏*‏
بقیه:خخخخخخخخخخخ ‏
یعنی طبع شعرمو کور کرد کصصصاااااافطططط

این روزهایم به تظاهر میگذرد...تظاهر به بی تفاوتی،تظاهر به بی خیالی،به شادی...به اینکه دیگر هیچ چیز مهم نیست...اما...چه سخت می کاهد از جانم این"نمایش"