دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

...دارم سعی میکنم همــــرنگ جماعت شوم،
آهــــای جماعت...
میشود کمکم کنید!!!
شما دقیقا” چه رنـــــگی هستید؟؟؟
رمـــانتیک یا ...یا ...

21سال پیش از این زیر یک سنگ گوشه ای از زمین من فقط یک کمی خاک بودم..همین
یک کمی خاک که دعایش پر زدن آن سوی پرده آسمان بود..
آرزویش همیشه دیدن آخرین قله ی کهکشان بود..
خاک هر شب دعا کرد از ته دل خدا را صدا کرد..
یک شب آخر دعایش اثر کرد یک فرشته تمام زمین را خبر کرد..
و خدا تکه ای خاک برداشت آسمان را درآن کاشت..
خاک را توی دست خود ورز داد روح خود را به او قرض داد..
خاک توی دست خدا نور شد پر گرفت از زمین دور شد..
راستی من همان خاک خوشبخت ام..
من همان نور ام پس چرا گاهی اوقات...
این همه از خدا دور هستم....

دیروز تو مدرسه معلممون داشت 2 ساعت راجع به این معتادا که برا پول خونواده اشونو میکشن صحبت میکرد یه دفعه یکی از بچه ها دستشو بلند کرد پرسید عاقا اینا عملی ان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفتم پ ن پ تئوری ان!!!!!!!!!! اینا هنوز امتحانای عملی شونو ندادن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یعنی با یه همچین بچه هایی درس میخونیم ما؟!؟!؟
معتادا : ))))
عملیا : )))))))
تئوری ا : )))))))))))))))
من که داشتم زمینو میجویدم :)))))))))))))))))))
خود خنگش: :(((((
استاد: تعریف نکنم بهتره

رييس شركت به منشي گفت كارهات و بکن ميخواييم 1 هفته بريم مسافرت منشي زنگ زد به شوهرش گفت : 1 هفته بايد برم ماموريت كاري شوهرش زنگ زد به دوست دخترش گفت خودت و آماده كن 1 هفته بايد بيايي پيشم خونمون دوست دخترش : زنگ زد به شاگردش چون معلم خصوصي بود گفت 1 هفته مرخصي شاگرد زنگ زد به پدر بزرگش گفت اين هفته من كلاس ندارم بريم بيرون بگرديم و هوا خوري پدربزرگ : زنگ زد قرارش با منشي شركتش واسه مسافرت كنسل كرد

یادمه بچه بودم خیلی شر بودم البته فقط واسه خونوادم ها........
من هر هفته یه دمپایی میگرفتم سر هفته نشده با شیشه پارش میکردم میرفتم میگفتم پاره شد و بعد یه دمپایی مدل جدید با عکس سوباسا میگرفتم.
آقا من همینطور ادامه میدادم مدل های جدید هم اضافه میشد تا اینکه دمپایی لا انگشتی مد شد من دمپایی که 2روز پیش خریده بودم رو گم و گور کردم رفتم خونه به مامانم گفتم من دمپایی لا انگشتی میخوام دمپاییم گم شده.آقا نخرید که هیچ دمپایی ابری رو خیس کرد انقدر منو زد که از حال رفتم..
راستی هنوز تو حسرت دمپایی لاانگشتیم..
چقدر بدبخت بودم من..
دلم واسه خودم میسوزه

من ی بعض پیامها که برام میاد(...) چند بار متوالی میخونم نه اینکه نفهمیدمش بلکه اونایی که مث منن میدونن چی میگم...

بچه كه بودم يه تلوزيون ١٤ اينچ سياه سفيد داشتيم. بعد از مدتي خدا به حرف من گوش داد و يه شب كه ما خونه نبوديم آقا دزده رو فرستاد و ما رو از شر اون تي وي راحت كرد. خلاصه تا يه هفته با برادر و خواهرم ميرفتيم خونه همسايه كارتون ميديديم. تي وي اونا از اون مدل ها بود كه شبيه كمد در داشت ( دهه شصتيا يادشونه) از بزرگي تصاويرش خيلي حال ميكردم. دعا دعا ميكردم تي وي مون پيدا نشه. دعام هم مستجاب شد ولي بعد يه هفته بابام يكي لنگه همون قبليه يا به عبارتي داغونترش رو خريد. آخه چرااااا؟؟؟؟

اول راهنمایی بودم یه بار معلمه از کلاس انداختتم بیرون منم واسه اینکهناظمه نبینتم یا پشته بوته ها میشستم یا تو دستشویی بودم دقیقا 5 دقیقه مونده به زنگ تفریح پشت بوته ها دیدتم اومد گفت چیه انداختنت بیرون بیا دفتر تعهد بده زنگ بزنم ولیت بیاد تا تکلیفمو با تو روشن کنم

یکی از بجه ها امروز تو دانشگاه میگفت کاش این 21 دسامبر راست باشه تا 72 ساعت شب باشه تا استاد فیزیک (نمیگم غیبتش نشه)نتونه بیاد سر کلاس!!!
اخه برادر من ایقد از دست درس و مشق واستاد خسته شدی که حاضری دنیا نابود بشه ک ی جلسه استاد نیاد؟؟؟؟؟؟؟
نه خو این چیزا رو میبینم که دود میکشم دیگه

اندوهت را به برگ ها بسپارتا باد پاییزی آن را ببرد.آخرین لحظه های پاییزیت پر از خش خش آرزوهای قشنگ.
یلدا بر ایرانیان مبارک

یه بار فامیلمون بچشو سپر دست من که مثلا باین مغز متفکر تاریخ کار کنم
منم یه 20 سوال با جواب براس نوشتم گفتم بخون 1 ساعت دیگه میپرسم
بعد یه ساعت شروع کردم به پرسیدن دیدم هر سوالی میکنم این میگه شمارش چنده اونم شروع میکرد مثل بلبل ج دادن بعد 2-3 تا سوال مثلا شماره 3 رو پرسیدم گفتم پنجه دیدم داره جواب سوال 5 رو میده نگو این معجزه خلقت از رو شماره ها جوابارو حفظ کرده بود

غروب غم انگيزخورشيد را زماني دوست دارم كه بدانم فردايش تو را مي بينم

یعنی اینجور که ادم تو فیسبوک میبینه تو ایران دختر با قد زیر 170 و پسر زیر 185 نداریم ماشالا همه بسکتبالستی هستیم واسه خودمون

ای دل دیدی که رفت زیبای من؟ برد با خود خوابو دنیای من؟ مینای دلم رخت ببستو رفت.. وا حسرتا.. مینای من مینای من
از خودمه چندتا لایک داره؟

یادمه دبستانی بودم داداشم راهنمایی بود باهم میرفتیم مدرسه بابام پول رو میداد داداش بزرگم که برا جفتمون هم خوراکی بخره.(دهه 60ی ودهه70ی)توراه مدرسه داداشم میرفت مغازه پول یه کیک و میداد ولی وقتی میرفتیم بیرون 2تا کیک داشت و یکیشو میداد به من.من همیشه متعجب بودم تا اینکه فهمیدم یه دونه میخریده واسه خودش یه دونه میپیچونده واسه من.
من عذاب وجدان داشتم اما اون نه حالا که بزرگ شده وقتی نماز میخونه میگم داداش یادته؟!یادته؟!اونم التماس میکنه میگه تورو خدا یادم ننداز من توبه کردم.
داداش داریم ما؟؟؟؟؟