دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

هیچگاخ نفهمیدم چه رازیست بین دل و دستم !!!!!
از دستم برفت ، به هر چه دل بستم....

به یاد تنهایی ام افتادم که هیچ کس سکوتش را نشکست

«جز خیال تو»

خسته شدم از بس واسه مخاطب خاص پیام گذاشتین
بیاین یک بار هم که شده بی خیال این مخاطب خاص بشیم ...
هر کی موافقه بزنه لایک رو ....

وقتی پروانه در تاری بیفتد که عنکبوتش سیر باشد؛ تازه قصه زندگی آغاز می شود!!!!
چ.ن نه می تواند پرواز کند و نه بمیرد...

دستامت را دور گردنم حلقه کن ...
این دوست داشتنی ترین شال گردن شب های سرد من است...
باور کن

از عـبـاس آقایِ گـُل بابتِ پستایِ "فانتزی معکوسش" خیلی تشکر می کنم..
حـبـیـبـی"لابستر" بابت پست 44348"خُلفایِ ملعون عباسی" دمِ خودتو عزیزات گرم..

یکی دیگه از فانتزیام اینه که یه جفت از این کفشای لاغر کننده بخرم و مثلا دارم تو خیابون قدم میزنم بعد یه تریلی ترمزش ببره با سرعت 150 کیلومتر به سمت یه ایستگاه اتوبوس که توش 50 تا دختر دبیرستانی وایسادن ،بره بعد یهو من جوگیر بشم بدوم طرف تریلی و بخوام نگهش دارم یهو همون موقس بگم خو دیونه تو زن و بچه داری و اون تریلی هم بیاد میزنه کتلتت میکنه کف خیابون :|
بعد یه متر مونده که بخورم به تریلی از جلوش بپرم اونور و بره بزنه عین 50تا را با آسفالت کف خیابون یکی کنه :))
حتما متوجه شدید چه خدمتی بهشون کردم آخه دیگه تو این اوضاع شوهر کجا پیدا میشه :))
آخر کارم با کفشام قدم میزنم و میرم تا افق و دوباره برمیگردم بلکه این دو کیلو اضافه وزنم کم بشه کصصصصصاااااافط :|

بـا تـشـکـر از آقـا سـّید مـصـطـفـی..
یکی از دوشواری هایِ زندگیِ من اینه که.. تـو نـمـازخـونـه ایـسـتـگـاه، سـرِ نـمـاز بـاشـم، یـهـو زنـگِ حـریـقِ ایـسـتگـاه رو بـزنـن...

برا آتش نشان داوطلبا مانور گذاشتیم.. با بدبختی اجازه گرفتم.. رییس ایستگاه می گفت: شهر به اندازه ی کافی آلوده س .. بذارید برای بعدا..
خلاصه راضی شد.. یه منبع کوچیکِ مواد سوختنی رو تا نیمه از گازوییل پر کردیم.. گذاشتیم وسط حیاط ایستگاه..
دسته اول که تا بیان ضامن پلمپِ خانوش کننده رو بکشن و استفاده کنن، کلی وقت حروم شد..
دسته ی دوم ضامن براشون جا افتاد.. بهتر بودن..
دسته ی سوم.. یه شاگرد دارم تو این دسته خیلی نترسه..
داشت اطفا می کرد انقد به حریق نزدیک شده بود که از حرارتش نفهمید گوشه ی مانتوش به حریق آلوده شده..
اما ما حواسمون بود.. یهو بچه ها همه با هم داد و فریاد... استاد مانتوش.. مانتوش..
سریع لباس حریقمو در آوردم، دویدم سمتش ، لباسمو پیچیدم دورِ پاش و پرتش کردم..
دلمو ترکوند .. حالا بلند شده گریه که چی شده ؟؟
رفتم سراغش گفتم مسؤولیت تو با کیه؟هان؟ برا چی انقد به حریق نزدیک شدی؟
نمی دونم سر کلاس اینا چی یاد گرفتن؟! من برا دیوار حرف می زنم؟!
مانور تبدیل به عملیاتِ واقعی شد..
اون شاگردم همیشه آخر برگه آزمونش مینویسه:"انـسـانـیـت در بـرابـرِ شـجـاعـتِ آتـش نـشـانـان رنـگ مـیبـازد.."

آخه چرا با احساسات بچه مردم بازی می کنین؟؟؟؟؟؟
عاغا ما دیروز جوگیر شدیم رفتیم پارم ملت بدویم.وسط دو یه مخاطب خاصی رو دیدم( در جهت عکس من می دوید)هی گوشه چشم نازک می کرد منم که انگار بهم هورمون تزریق کرده باشن مثله roud runner(میگ میگ خودمون) انرژی می گرفتمو سریع می دویدم تا دوباره بهش برسم ببینمش(فک کنم رکورد آسیا رو هم شکوندم) دو سه دور به همین منوال(لبخند و چشمکو پخش احساسات) گذشت یهو به خودم اومدم گفتم خدایا پارک بزرگتر شده یا من آروم می دودم ؟!؟! کجا شد این دختر؟؟
نکنه تو افق محو شد؟؟
بروبکس 4جوک اگه انتغام منو از این موجودات ناشناخته نگیرین حلالتون نمی کنم،به جان مخاطبای خاصم راس میگم!@#$

آقا کیا مث من وختی یه وسیله میخرند ترجیحا گوشی الکترونیکی همون اول کار دل و رودشو میریزن بیرون که مثلا ببینن چی داره :))
ضررش زیاده ولی حس کنجکاوی آدم برطرف میشه میره یکی دیگشو میخره :|

ﯾﮑﯽ دیگه ﺍﺯ ﻓﺎﻧﺘﺰﯾﺎﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ برم جنگ بعد تو یه گروه سه نفری باشیم بعد یهو شرع کنن به سمت ما شلیک کنن بعد من و اونا بریم تو سنگر پناه بگیریم بعد به دوستم بگم حالا چه خاکی بریزیم تو سرت اونم بگه نمیدونم الانه که بگا بریم بعد یهو دشمن یه نارنجک بندازه تو سنگر ما بعد همون دوستم یهو بپره رو نارنجک و منم همون موقع مثل فیلم هندی ها بهش بگم:
نه تو نباید بمیری
تو بهترین دوست منی
من حاظرم بجات بمیرم
بعد یهو نانجک منفجر بشه و دوستم بترکه بعد در حالی که خونش پاشیده تو سر صورتم با حالت خشمگین وعصبانی بلند شم از تو سنگر بیام بیرون و به دشمن نگاه کنم و بگم شماها دوست منو گشتید کصصصصااااااافتا الان همتونو تو افق محو میکنم بعد اونا هم شروع کنن بهم شلیک کنن و منم همش در اثر ضربه گلوله ها تکون بخورم ولی نیوفتم رو زمین بعد از پشت بیوفتم تو سنگر بعد اون یکی دوستم بیاد بگه: نههههههههههههههههههههه منو تنها نذار ازت خواهش میکنم و از این حرفا بعد منم یه لبخند پر معنا بهش بزنم و یهو از جام بلند شم و جلیقه ضد گلوله رو از تنم در بیارم بعد یعو ماشین گان رو در بیارم و برم رو سنگر و همه دشمنا رو به رگبار ببندم بعد همون موقع دستور حمله هوایی بدم بعد که حمله تموم شد و دشمن از بین رفت برم بین جسد های دشمن ها و همون موقع یه سیگار برگ روشن کنم و تو گرد و غبار ناشی از حمله هوایی محو بشم.

خیلی جالبه از وقتی قیمت پراید رفته بالا فروش بنزین فوق سوپر هم زیاد شده!!!!!!!!
چه اعتماد به نفسی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خدا برداره نسل این (خ خ) ها رو!!!!!
استاده تحلیل سازه ما هر دو هفته یه بار کوییز می گرفت( ما هم گه عاشق امتحان) هر بار با نزرو نیازو توسل به امدادای غیبی یه نمره ای می گیرفتم یا بیشتر سوغات چیز ببشخید اوقات سفید می دادم(غافیه رو داشتی)از غذا(قضا،غزا،غذا)یه شب چیز ببشخید یه روز از بالا خبر اومد اومد خ خ ها (خرخونا رو میگم) هیچی نخونده بودن همون روز استاد اومد و الساعه شروع کرد به درس دادنو از کوییز یادش رفت ،منم همون لحظه نامردی نکردمو گفتم استاد مگه کوییز نمی گیرین؟؟؟؟
دخترا گفتن (با صدای چی؟)آقای بوق؟؟؟ ما دیروز میانترم داشتیم......
خلاصه اون روز کوییزو استاد گرفتو منم اسمممو نوشتمو برگه رو سفید دادم فقط واسه یه بار دلم خنک شد
به نظرتون خوب ازشون انتغام گرفتم یا ؟؟

من بچه بودم آرزو داشتم مادر بزرگم بزاره دستگیره چرخ خیاطی رو یه دور بچرخونم. یه همچین آدمی بودم من :|
وقتی هم نوبتم میشد با چنان سرعتی می چرخوندمش که اگه به یک توربینه برق وصل میشد ، برق یک شهر رو میشد ازش تامین کرد :))))