دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

بعضی وقتا باید بری جلوی بضیا وایستی ؛ لپشونُ بکشی
بعد با لبخند بگی :
عزیزم رو اعصابمی :|

تنها چیزی که از تو برایم باقیست اشکهای خشک شده بر گونه هایم است شاید کم باشد کهنه باشد امابه اندازه تمام لحظه های بی تو بودنم غم دارد

دهه شصتیا و اول هفتادیا یادتونه
بیشور خیارشور بشین جوراب منو بشور
پسرا شیرن مثل شمشیرند . دخترا بادکنکن دست میزنی میترکن. دخترا پنیرن دست میزنی میمیرن. دمپایی بپر بغل زندایی.

یادش بخیر میرفتیم کلوپ سونی بازی کنیم. برای هر دست فوتبال 40تومن میدادیم. اخرای بازی هر کی که برده بود به خودش گل میزد تا بازی به پنالتی برسه. اقا این صاحب کلوپ میفهمید یک حرصش درمیومد . آی کیف میداد.

ما موجودات خاكي نيستيم كه به بهشت مي رويم. ما موجودات بهشتي هستيم كه از خاك سر بر آورده ايم.

یادش بخیر اون زمونا مامانم 100تومن میدادمیگفت برو 20 نون بگیر میرفتم 15تا میگرفتیم با 25 تومن مونده ادامس میگرفتیم . هی مامانمون میگفت نمیدونم چرا نون زود تموممیشه. اینجور ادمی بودیم ما.

یه شب ساعت 10 خواب بودم . همه فامیلا خونه ما بودن داشتن باصدای بلند حرف میزدنو دادو هوار. از خواب پاشدم میگم ساکت مگه نمیبینین اینجا ادم خوابیده . یه خواهرزاده دهیه هشتادی دارم برگشت گفت مثلا تو ادمی. دیگه هیچی دیگه تا اخر مهمونی همه بهم خندیدن. خواهر زاده داریم ما دیگه............

يه بار سر سفره داشتيم ناهار ميخورديم يه گودزيلاهم بينمون بود (5ساله) يهو ازش يه بادي درفت همه زدن زير خنده اونم ديد ضايع شده خيلي جدي يه نگاه به باباش كرد وگفت بابا ؛ خيلي بي تربييتي !!!!
ما))))).
باباش بيچاره

چاپلوسها تنها، همانند دوست هستند. همانطوري كه گرگ ها به سگ ها شباهت دارند

زندگی بی نهایت شادتر بود اگر در 80 سالگی به دنیا می آمدیم و به تدریج به 18 سالگی می رسیدیم.

انسان به واسطه ضربان قلبش زنده نیست،حیات او به غذا و خوراک وابسته نیست،او به لطف خدا زنده است

ساعت 12 شب بچه ها تو خوابگاه گشنشون شد، پالام پولوم پیلیچ کردیم من بدبخت بنا شد تخم مرغ سیب زمینی درست کنم. همین قدر بگم که بعد از نیم ساعت جهاد دهن صاف کن اومدم از تو آشپزخونه غذا رو ببرم تو اتاق که همش ریخت رو موزاییک. منم از تا فاصله نیم میلیمتری زمین سیب زمینی تخم مرغ ها رو برداشتم و چون بچه صادقی هستم به هیچ کس نگفتم!!
هیچی دیگه قسر در رفتم وگرنه بچه ها تو افق محوم کرده بودن!

یکی از فانتزی هام اینه که وقتی یکی یه خوراکی بهم تعارف میکنه خیلی ریلکس بهش بگم مرسی نمیخورم. لامصب خیلی باکلاسه این حرف. ولی نمیدونم چرا همیشه مثل گرگ حمله میکنم به خوراکیه. یا مثل گربه شرک اینقد خودمو مظلوم میگیرم که طرف دلش واسم میسوزه و از خوراکیش بهم بده

دستمال کاغذی ،دستمال پارچه ای، دستمال توالت، لوله خودکار، آستین لباس حتی ویکس رو هم امتحان کردم...
اما هیچی لذت اینو نداره انگشت خشک و خالی رو بکنی تو اون سوراخ و همه ی اون مواد لجز و چسبنده و آبکی رو که دو تا دیواره پره ی دماغتو بهم چسبونده شیک و تمیز بندازی بیرون
احساس دوباره متولدشدن اونم توی خط عمودی افق به آدم دست میده
داداش من فوش نده همیشه که حقیقت تلخ نیست
یه وقتایی چسبناکــــــــه...

گـرگــها خوب بداننــد درایـن ایـل غریــب
گر پـدر مرد, تفنـگ پـدری هست هنوز