دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

هيچوقت از دوست داشتن انصراف نده..حتي اگه کسي بهت دروغ گفت بازم بهش فرصت بده

عشق از پاکترین درجات انسان است....
عشق مثل راه رفتن رو آبــــــــــ
عاشق ديگه پیدا نمیشـــــــه
✰◄سـ06³¹ـارا►✰

موفقیت یعنی به دست آوردن چیزهای را که دوست داریم اما خوشبختی یعنی دوست داشتن چیزهای که داریم.

به دلم گفتم بخواب !!!
هیچکس آشفتگی ات را شانه نخواهد زد
اینجا پر از تنهایی ست.....

دوست داشتن کسي که
دوستت داره
وظيفس
اما دوست داشته شدن
توسط کسي که دوستش داري
زندگيه ! !!!!!

عمری قسم می خوره که سرش به کارش باشه
بس که قسم شکوند دلم دچار تکرار شد
هی میگه سر به راهمو سر به هوا نیستم
باز دوباره یکی رو دید زودی هوادار شد

آن شب که گفتی باورم کن با تو میمانم"
دلواپسی های من از صبح فردا بود"
آن شب که گفتی با تو هستم تا که دنیا هست"
باور نکردم گرچه این جمله زیبا بود"
در عمق دریا هرگز یک قطره پیدا نیست"
پایان عشق ما پایان دنیا نیست"

یه مربی پرورشی داشتیم که هر وقت مساله ای توی مدرسه پیش میومد سرصف بچه ها همیشه اینجور نصیحت میکرد: فهمیدیم بعضی بچه ها دست به وسایل هم میزنند؛ بچه ها خدا دو جهنم داره؛ یکی برای همه بدیها و یکی هم برای کسانی که دست به وسایل دیگران میزنند! فردا: بچه ها فهمیدیم بعضی بچه ها سرپا دستشویی میکنند؛ بدونید خدا دو جهنم داره! یکی برای بقیه و یکی برای کسانی که سرپایی دستشویی میکنند! فردا: بچه ها شنیدیم بعضی بچه ها ... میکنند اینو بدونید خدا دو جهنم داره.... و این ماجرا همیشه تکرار میشد!!! حالا منم به شما میگم: بچه ها بدونید خدا دو جهنم داره؛ یکی برای بقیه و یکی برای کسانی که از مطلبی خوششون میاد ولی لایک نمیکنند!!!!

یکی از فانتزیام اینه که از سر جلسه پاشم و استاد رو ببینم و بهش یه نگاه عاقل اندر سفیح(سفیه،صفیه،ثفیه و...) بندازم و بگم با این نونات این چه سوالایی بود؟! بعدشم بدون اینکه منتظر جواب بشم بهش تنه بزنم و برم تو نور ته راهرو محو شم
اینجا خوابگاه دانشجویی
پست اول
I LOVE U 4jok

اینقدر بدم میاد یه دختر بهم بگه خواستگار دارم نمیدونم هر کی گفته خواستگار دارم سطحش زندگیش و مالیش از من بیشتر بوده / خدایی الکی میگن این بحث ثابت شده ست / بدل نگیرید ای دختر خانوم های 4 جوکی حقیقت تلخ هست

(ادامه ی پست پايين)
به سمت صدا برميگردن-دختربا ديدن یه جفت چشم آبی با تعجب بهش نگاه ميکنه! مــســــيـــحــــــا!!! اينجا! مسيحا هم با تعجب يه بار به دختر و یه بار به امير نگاه ميکنه و گوشيشو برميداره و ميره بيرون! امير: مانيا عزيزم؟ مانيا: جونم؟ خوبه اين؟ يا بگم مدلای ديگرم بياره؟ مانيا: نه امير همين خيلی خوشگله اينو برداريم! امير: باشه خانومی- فروشنده: مبارکه- امير: ممنون چقدر بايد تقديم کنم؟... یه ربع بعد-داخل مغازه لباس عروس- دارن لباسارو نگاه ميکنن-امير همينطور که خيره شده به يه لباس-مانيا؟-مانيا: جونم؟ امير: اون پسر رو ميشناختی؟ همون پسره طلا فروشه؟-مانيااز اين همه دقت امير يکه ميخوره! آخه چند ثانيه بيشتر طول نکشيد نگاه کردنش به مسيحا! مانيا: آره هم دانشگاهيمه دانشجو مهندسيه اسمشم مسيحاس،چطور؟-امير: همينجوری! آمارشم که داری!- مانيا-نه بابا من یه بار بيشتر نديدمش! اينارم الناز ميگفت! امير: آها! عزيزم ببين اين خوبه؟ و به لباس عروس يک دست سفيده ساده و بسيار شيک! اشاره کرد... مانيا: وای امير فوق العادس! خيلی خوش سليقه ای عشقم!-ده دقيقه بعد-مانيا تو اتاقک پرو-امير نشسته رو مبل،مظطربه انگار! دستش رو داخل موهای کوتاهو خوش حالتش فرو ميبره و به مبل تکيه ميده،حسه مبهمی پيدا کرده بود باديدن اين پسر!-مانيا صداش ميزنه تا درمورد لباس نظر بده...
و ماجرا تازه شروع ميشه...!!!
ادامه دارد...

براي عاشق شدن آنچه حرف اول را ميزند احساس جواني است نه خود جواني،و احساس جواني به طور معمول به دنبال باران و بهار و گل بابونه نيست،عاشق گاهي در انتهاي خارهاي يک گل کاکتوس به غنچه اي ميرسد که ماه را بر لب هاي اون مي نشاند.
رمان احساس پنهان
نوشته ي حسن کريم پور

♫☼***(محمدرضا)***♫☼

"چـنـدتـا از دروغ هـای مـشهـورمـون":
فقط امضای رئیس مونده
همه بچه ها خوشگلن
از فکر تو تا خود صبح بیدار بودم
منو تو جوونیام ندیدی
این بهترین کادوییه که تو زندگیم گرفتم
مرسی نمیخورم،رژیم دارم
از این همه یه دونه مونده همش رو فروختم
عموم فوت کرده بود نتونستم بیام
خونه رو تخلیه کنین پسرم ازدواج کرده
شما فرم رو پر کنین ما باهاتون تماس میگیریم

لایک نمیخوام.شاد باشید دوستای گلم.تا درودی دیگر بدرود...^_^

*"..."*
قسمت 4
امير سرکوچه تکيه داده به پرشيای مشکيش، دختر ميره سمتش،هردو همزمان سلام ميکنن، امير دستشو مياره جلو و دست دخترو ميگيره، امير: خوبی عزيزم؟ دلم واست تنگ شده بود خيلی!-دختر: ممنون عزيزم خوبم! جدا؟!! اگه دلت تنگ شده بود ميومدی خونمون!!- امير: إ بچه پررو من بخاطره امتحانای شما کمتر ميام که بتونی بخونی! اصلا حالا که اينطور شد! اين یه ماه مونده به عروسيمونو همش خونه شمام!-دختر: خب بيا کی جلوتو گرفته؟ من که از خدامه!-سلام- اين مامانش بود که پشت سرش وايساده بود! امير: سلام مرجان خانوم... بعد از احوال پرسی سوار ماشين ميشنو حرکت ميکنن- 2 ساعت ديگه-بعدازسفارش طرح و ساخت کمدا و تخت و مبل و ميز صندلی و... -مامانش ميره خونه خالش که همون نزديکياس؛پاساژ-داخل مغازه طلافروشی-امير: عزيزم بيا ببين کدومو دوس داری؟-دختر: امير سنگين نباشه ها ميدونی که! امير درحالی که چشماشو ميچرخونه: بله خانومم ميدونم!
آقا اگه ميشه یه سرويس ظريفو خوشگل بيارين-فروشنده که یه مرد مسن با ريش پرفسوری بود با گفتن بله حتما! از ويترين يه سرويس طلا سفيد رو ميزاره جلو امير ودختر رو پيشخوان!دختر: وای امير چه خوشگله! امير با لبخند: آره عزيزم- بابا موبايلم اينجامونده؟؟ فروشنده:آره پسرم اينجا مونده،بگيرش
(ادامه در پست بالا)

این روزها نوازنده ی خوبی شده ام...

دلم شور می زند، چشمانم تار!!!